Wednesday, October 26, 2005

دیوار

...
با خود آوردم ز راهی دور
.سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای
،تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پابرجای
ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند
از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست
و ببندد راه را بر حمله ی غولان
.که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می بست

.روز و شب ها رفت

.من بجا ماندم در این سو، شسته دیگر دست از کارم

نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش

.نه خیال رفته ها می داد آزارم

لیک پندارم، پس دیوار

نقش های تیره می انگیخت

و به رنگ دود

.طرح ها از اهرمن می ریخت

...

سهراب سپهری

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

دیوار تیغه ای...
این همان فاصله ی بین ماست...

12:16 PM  
Blogger Nema M. Roshan said...

جناب كهنسال
چرامدتي است اپديت نميكنيد؟؟

12:24 AM  
Blogger fakhereh said...

ترکیب نگاه شما با کلام سهراب زیباست
موید باشید

2:08 AM  

Post a Comment

<< Home