Friday, April 14, 2006

همراه


.تنها در بی چراغی شب ها می رفتم
.دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود
.همه ی ستاره هایم به تاریکی رفته بود
.مشت من ساقه ی خشک تپش ها را می فشرد
.لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود
.تنها می رفتم، می شنوی؟ تنها
..
.ناگهان، تو از بیراهه ی لحظه ها، میان دو تاریکی، به من پیوستی
..
،دستم را به سراسر شب کشیدم
.زمزمه ی نیایش در بیداری انگشتانم تراوید
،خوشه ی فضا را فشردم
.قطره های ستاره در تاریکی درونم درخشید
و سرانجام
.در آهنگ مه آلود نیایش ترا گم کردم
.
.میان ما سرگردانی بیابان هاست
.بی چراغی شب ها، بستر خاکی غربت ها، فراموشی آتش هاست
.میان ما"هزار و یک شب" جست و جوهاست
...
سهراب سپهری

Monday, April 03, 2006

بار دیگر، بهار