Thursday, December 29, 2005

خوابی در هیاهو

.آبی بلند را می اندیشم، و هیاهوی سبز پایین را
.ترسان از سایه ی خویش، به نی زار آمده ام
.تهی بالا می ترساند، و خنجر برگ ها به روان فرو می رود
دشمنی کو، تا مرا از من بر کند؟
نفرین به زیست، تپش کور
!دچار بودن گشتم، و شبیخونی بود. نفرین
!هستی مرا برچین، ای ندانم چه خدایی موهوم
نیزه ی من، مرمر بس تن را شکافت
.و چه سود، که این غم را نتواند سینه درید
!نفرین به زیست: دلهره ی شیرین
...
سهراب سپهری

Friday, December 16, 2005

و چه تنها

.من هستم، و سفالینه ی تاریکی، و تراویدن راز ازلی
،سر بر سنگ، و هوایی که خنک، و چناری که به فکر
. و روانی که پر از ریزش دوست
،خوابم چه سبک، ابر نیایش چه بلند، و چه زیبا بوته ی زیست
!و چه تنها من
...
سهراب سپهری