Friday, January 19, 2007

غمی غمناک



.شب سردی است، و من افسرده
.راه دوری است، و پایی خسته
.تیرگی هست و چراغی مرده
...
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
.قصه ها ساز کند پنهانی
...
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
...
.مثل این است که شب غمناک است
،دیگران را هم غم هست به دل
.غم من، لیک، غمی غمناک است
...
سهراب سپهری